بُخْتُ نُصَّر: دومين و بزرگترين پادشاه سلسله نوبابلى، ويران كننده اورشليم و اسير سازنده قوميهود
اين نام در اصل بابلى، با تلفظ «نبوكودورى اوصَّر Nabu - Kudurri - Ussur» متشكل از سه بخش «نبو: الهه حكمت بابلى»، «كودورو: جانشين يامرز» و «اوصّر: حمايت كن» است[32] كه در زبان عبرى به صورت «نبوخدناصر» يا «نبوخدراصر» درآمده[33] و در منابع اسلامى نيز به صورت «بُختُ نَصَّر» تغيير يافتهاست.[34] از دو پادشاه به اين نام در تاريخ بابل ياد شده كه نخستين آنها (حكومت 1123 ـ 1146ق.م.) متعلق به سلسله چهارم بابل و دومى (حكومت 562ـ605ق. م.) متعلق به سلسله نوبابلى (كلده) و شخص مورد نظر مفسران است.[35] شهرت وى بر اثر حمله به اورشليم (بيتالمقدس) و بازتاب وسيع آن در كتابمقدس است.[36]كشور يهود پس از مرگ سليمان در پى اختلافات بسيار و نارضايتى و تبعيضهاى پديد آمده به دو بخش اسرائيل درشمال و يهوديه در جنوب تقسيم شد.[37] گرچه اشغال اورشليم، پايتخت يهوديه به دست بختنصر اولين و بزرگترين يورش به يهوديان نبوده؛ ولى به دليلهايى چند انعكاس بسيارى در كتاب مقدس و ديگر كتب يهودى يافته است. امورى چون وجود هيكل (معبد سليمان) در اورشليم و اعتبار و قوت مذهبى آن به ويژه از زمان پادشاهى يوشيا[38]، پيدا شدن تورات در هيكل[39]، وجود انبياى بزرگى همچون ارميا[40] در زمان حمله بختنصر، تبعيد گروهى از آنان چون دانيال و حزقيال و نيز عزراى كاهن به بابل و تدوين بخشهايى از كتاب مقدس به وسيله ايشان[41] و از همه مهمتر جذب و مستحيل نشدن تبعيدشدگان اورشليم در بابل و بازگشت ايشان به سرزمينشان در پى حمايتهاى پادشاهان هخامنشى[42]، از ادله يادشده است. با ظهور دولت كلده در بابل و اتحاد با مادها، نينوا،پايتخت آشور سقوط كرد[43] و قلمرو آشوريان ميان آنها تقسيم شد. بخش بزرگى از آن شامل بينالنهرين جنوبى و سوريه و فلسطين سهم دولت كلده گشت.[44] بختنصر، فرزند نبوپلسر (بنيانگذار دولت كلده) در آخرين سال سلطنت پدر(605 ق. م.) اولين لشكركشى خود را به سوى كَركَميش (قَرقَميش) واقع بر كرانه غربى بخش شمالى فرات انجام داد[45]؛ چه فرعون نِخو (نكو) با استفاده از ناتوانى آشور و اشتغال بابل به محاصره نينوا، داخل شامات شده و تا كَركَميش پيش رفته بود.[46] سپاه مصر در پيشروى به سوى شرق با مقابله سپاه كوچكى به فرماندهى يوشيا، پادشاه يهوديه روبهرو شد كه پس از كشته شدن يوشيا[47] و تعيين يَهوياقيم (يهوياكيم) به جانشينى وى از سوى فرعون نخو،[48] مسير خود را به سوى كركميش ادامه داد؛ اما در جنگ با بختنصر شكست سختى خورد و تا شهر حَمات در سوريه يا دلتاى رود نيل عقبنشينى كرد[49] و تمام سرزمين حَتّى (سوريه، فلسطين، شرق اردن و ساحل شرقى مديترانه) به دست دولت بابل افتاد.[50] بختنصر در اولين سال حكومت خود (604 ق. م.) بار ديگر به سوى سرزمين حَتّى حركت كرد و بدون هيچگونه معارضه قابل توجهى، سلطه خود را بر تمام حكومتهاى آن منطقه از جمله يهوديه به پادشاهى يهوياقيم تثبيت كرد و خراج سنگينى از ايشان گرفت.[51] در همين زمان (به روايت عهد عتيق، سال 606 ق. م.[52]) گروگانهايى را از يهوديه با خود به بابل برد كه احتمالا دانيال نبى جزو ايشان بوده است.[53] در سال 601 ق.م. به مصر حمله كرد و از جنگ سختى كه درگرفت، سرانجامى قطعى حاصل نشد و به هر دو طرف صدمات سختى وارد آمد.[54] در سال 599ق.م. به قصد سركوبى قبايل عربى كه در مرزهاى جنوبى دولت كلده ميان عراق تا شام آشوب كرده بودند، دوباره به سرزمين حتّى لشكر كشيد و اين قبايل را كه در كتاب مقدس از آنها به نام «قيدار» و «حاصور» ياد شده[55] سركوب كرده، چارپايان و بتهايشان را به غنيمت برد.[56] در سال بعد اقدام به محاصره اورشليم كرد، زيرا يَهوياقيم دو سال از پرداخت باج امتناع ورزيده بود.[57] يَهوياقيم قبل از رسيدن سپاه بابل يا در زمان محاصره درگذشت و پسرش يهوياكين به پادشاهى رسيد.[58] اورشليم در سال 595 ق. م. فتح شد و يهوياكين به همراه خانواده سلطنتى و شمارى از ساكنان شهر (ازجمله حزقيال نبى[59]) به بابل تبعيد شدند؛ ولى شهر ويران نشد.[60] بختنصر پس از پادشاه ساختن صِدقيا، عموى يهوياكين و تعهد از وى مبنى بر عدم شورش[61] و همچنين دريافت خراجى سنگين[62] به بابل بازگشت. سِفْر پادشاهان شمار اسيرشدگان اين حمله را 10000 نفر از فرماندهان، سربازان، صنعتگران و آهنگران شمرده[63]، حال آنكه در سِفْر ارميا اين تعداد 3023نفر بيان شده است.[64]بختنصر در سال 589ق.م. براى بار دوم اورشليم را به محاصره درآورد[65]، زيرا صدقيا پس از 9 سال تبعيت از بابل در پى بىتوجهى بختنصر به قلمرو غربى خود به سبب اشتغال در جنگ باعيلاميها و فرو نشاندن آشوب در ارتش خود، دست به شورش زده، ادعاى استقلال كرده بود.[66] شورش وى بىشك از حمايت و تشويق فرعون مصر برخوردار بود.[67] سپاه بابل در سال 586يا587 با ويران ساختن ديوارهاى دفاعى، شهر را اشغال كرد.[68] در اين حمله صدقيا اسير و كور شد و اشراف و بزرگان يهود كشته شدند، قصر پادشاه و هيكل سليمان به آتش كشيده شد، ساكنان شهر به بابل تبعيد شدند، ظروف و وسايل قيمتى معبد به تاراج رفت و[69] تابوت ميثاق[70] و متن تورات[71] به كلى از ميان رفت. طبق روايت سِفر دوم پادشاهان، همه شهروندان، جز تهيدستان به بابل تبعيد شدند.[72] اين افراد در سِفْر ارميا 832 نفر بيان شدهاند[73] كه با توجه به كشته شدن شمار فراوانى از مردم در جريان محاصره در پى شيوع گرسنگى و بيماريهاى واگيردار و فرار گروهى از اهالى شهر هنگام عقبنشينى سپاه بابل بر اثر پيشروى ارتش مصر براى كمك به اورشليم و همچنين كشتار يهوديان پس از اشغال شهر به دست سربازان بابلى، چندان ناسازگار با گزارش نخست به نظر نمىرسد.[74] در تمام اين دوران، انبياى بنى اسرائيل به خصوص ارميا، با زبانى تلخ به بيان گناهان قوم يهود پرداخته، آنان را از عذاب دردناك الهى بيم مىدادند. ارميا بابل را تازيانه عذابى در دست خداوند[75] و تنها راه نجات را در تسليم شدن مىدانست.[76] (=>ارميا)
تبعيد شدگان در بابل از آزادى و رفاه خوبى برخوردار شدند و پس از مدتى مكنت بسيار يافتند.[77] بختنصر پس از ساختن باغهاى معلق و قصرها و معابد بسيار و ديوارهاى عظيم دفاعى[78]، در سال 562 ق.م. درگذشت.[79] در حدود دو دهه بعد با ظهور كورش هخامنشى و سقوط بابل[80] زمينه بازگشت يهوديان كه به زندگى در بابل خو گرفته بودند، فراهم آمد.[81]
همچنين گروهى بختنصر را نواده[82] يا كاتب[83] سنحاريب آشورى دانستهاند كه در حمله به بيتالمقدس، فرشته خداوند همه سپاه ايشان را به غير از خود سنحاريب، بختنصر و چند نفر ديگر نابود مىكند. اين داستان شباهت فراوانى به گزارش عهد عتيق دارد.[84] تنها راويان اسلامى اخبار، بختنصر را با ابتكار خود به آن افزودهاند. طبق اين گزارش بختنصر پس از به قدرت رسيدن منتظر مىماند تا گناهان در بين بنى اسرائيل فزونى يافته، خداى ايشان دست از حمايتشان بردارد و پس از حمله به بيت المقدس، جمع فراوانى از يهوديان را كه شمار آنان 000/70 نفر بيان شده، به قتل مىرساند[85]، به طورى كه ديگر كسى از حافظان تورات باقى نمىماند.[86] مسجد الاقصى را نيز ويران كرده، از خاكروبه پر مىسازد[87] و تورات نيز به آتش كشيده شده، از بين مىرود.[88] سپس بسيارى از بازماندگان را به اسارت برده، اندكى را نيز در آن مكان وا مىنهد.[89] وى در اواخر عمر بر اثر گناهان بسيار به صورت حيوانى مسخ[90] يا ديوانه شده، خود را گاو مىپندارد.[91] در سِفْر دانيال نيز به ديوانه شدن وى اشاره شده است.[92] برخى نيز سرانجام وى را پس از دورهاى مسخ، بخشش از سوى خداوند و بازگشت به هيئت انسانى ذكركردهاند.[93]
بختنصر در قرآن:
نام بختنصر در قرآن به طور صريح نيامده است؛ ولى مفسران مسلمان آيات 97، 114 و 259 بقره/2؛ 167 اعراف/7؛ 26 نحل/16؛ 4 ـ 8 و 104 اسراء /17؛ 11 ـ 15 انبياء/21 و 4 ـ 10 بروج /85 را بااختلاف گزارشهاى بسيار در مورد وى دانستهاند. در گزارشها و داستانهاى افسانهاى بسيارى كه تاريخنگاران اسلامى و مفسران درباره بختنصر ارائه دادهاند ردپايى از اسفار عهد عتيق، كتب ربانى يهود و نوشتههاى ايرانيان قبل از اسلام به چشم مىخورد. تأثير بختنصر در اذهان راويان اسلامى اخبار تا جايى بوده كه هر حمله و رويداد ناآشنايى را در برهههاى مختلف تاريخى به وى نسبت مىدادند.[94] آيات قرآنى مربوط به بختنصر به غير از آيه 26 نحل/16 كه بنا به نظرى غير مشهور درباره مرگ و گرفتارى وى به عذاب الهى است[95] تحت دو عنوان «حمله به بيت المقدس»* و «حمله به اعراب» قابل بررسى است.1. حمله به بيت المقدس:
در آيات ابتدايى سوره اسراء از دو بار عصيان و استكبار قوم يهود و به سبب آن، دو بار مجازات ايشان ياد شده است: «وقَضَينا اِلى بَنى اِسرءيلَ فِى الكِتـبِ لَتُفسِدُنَّ فِىالاَرضِ مَرَّتَينِ ولَتَعلُنَّ عُلُوًّا كَبيرا» . (اسراء/17،4) نخست بار، خداوند گروهى از بندگان نيرومند خود را بر ايشان مسلط مىكند: «فَاِذا جاءَ وَعدُ اُولـهُما بَعَثنا عَلَيكُم عِبادًا لَنا اولى بَأس شَديد فَجاسوا خِلـلَ الدّيارِ و كانَ وَعدًا مَفعولا» (اسراء/17،5) و پس از چندى دوباره قدرت و مكنتشان را بيش از پيش به آنان باز مىگرداند: «ثُمَّ رَدَدنا لَكُمُ الكَرَّةَ عَلَيهِم و اَمدَدنـكُم بِاَمول و بَنينَوجَعَلنـكُم اَكثَرَ نَفيرا» (اسراء/17،6) تا آنكه هنگام وعده [كيفر] دوم، دشمنانشان چنان بر آنان سخت مىگيرند كه غم و اندوه بر چهرههايشان نمايان مىشود و آنچه را زير سلطه گيرند، درهم مىكوبند: «... فَاِذا جاءَ وَعدُ الأخِرَةِ لِيَسوءوا وُجوهَكُم ولِيَدخُلُوا المَسجِدَ كَما دَخَلوهُ اَوَّلَ مَرَّة و لِيُتَبِّروا ما عَلَوا تَتبيرا» . (اسراء/17،7) گزارش تاريخى قرآن در اين آيات بسيار كلى است؛ ولى از ديگر آيات قرآن مىتوان نتيجه گرفت كه فساد و استكبار ايشان در سرپيچى از دستورات خداوند (بقره/2،246)، شكستن پيمان خود با خدا (بقره/2،83)، قتل و تكذيب انبيا (بقره/2،87)، كشتن همديگر (بقره/2،85)، تحريف كلام الهى (بقره/2، 75، 79) و... بوده است. (=>بنىاسرائيل) انبياى بنىاسرائيل نيز يهوديان را از پرستش خدايان بيگانه نهى مىكردند[96] و ايشان را به سبب رواجفساد[97] و نبوتهاى دروغين[98] سرزنش كرده، مستحق عذاب مىدانستند.تعبير «وقَضَينا اِلى بَنى اِسرءيلَ فِى الكِتـبِ» از اعلام و بيان قطعى اين حملات به يهوديان حكايت دارد[99] كه بايد در تورات[100] يا عموم اسفار عهد عتيق و حتى برخى اناجيل صورت گرفته باشد[101]؛ اما با توجه به آيه دوم اين سوره: «و ءَاتينا موسى الكتب...» ظهور كتاب در خصوص شريعت موسى از قوت بيشترى برخوردار است. يادكرد اين حملات در شريعت موسى، از سِفْر دانيال نيز برمىآيد.[102] احتمالا همين دو عامل سبب جلب توجه دانشمندان اسلامى به كتاب مقدس براى يافتن حمله يا حملاتى در پى قتل يا تكذيب پيامبرى شده است. در منابع يهودى از حملات متعددى ياد شده كه قابل تطبيق بر دو حمله مذكور است. در سِفْر دانيال نيز به وقوع دو حمله بزرگ در تاريخ يهود اشاره مختصرى شده كه تا حدودى به گزارش قرآن شباهت دارد[103]؛ ولى به نظر مىرسد چندان مورد توجه مفسران قرار نگرفته است، بر همين اساس راويان اسلامى، حمله كنندگان به بيتالمقدس را در نوبت اول و دوم يكى از جالوت[104]، سنحاريب[105]، بختنصر[106]، انطياكوس رومى[107] (در سال 167 ق. م. از پادشاهان مقدونى سوريه[108])، يكى از ملوكالطوايف بابل پس از اسكندر مقدونى (به نام جوزور يا بيردوس يا خردوش)[109] يا تيتوس رومى[110] (درسال70 م.[111]) دانستهاند. عصيان ايشان را نيز با اختلاف نظرهاى بسيار در قتل اشعيا[112]، قتل[113] يا حبس[114] ارميا، قتل زكريا (ظاهراً پدر يحيى و نه فرزند برخيابن عدو، از نگارندگان اسفار عهد عتيق مورد نظر است[115])، قتل يحيى[116] و قصد قتل عيسى[117] بيان كردهاند. در اين بين شهرت بختنصر از ديگران بيشتر است و عموم مفسران بر وقوع حداقل يكى از اين دو حمله به دست وى اتفاق نظر دارند، ازاينرو برخى احتمالا با توجه به وحدت فاعل هر دو حمله در اين آيات كه به نظر مىرسد مهاجمان را در هر دو رويداد، يك گروه معرفى مىكند[118]، هر دو حمله را به وى نسبت دادهاند.[119] گروهى با پذيرش اين قول در كنار اعتقاد به فاصله چند قرنى ميان دو حمله، احتمال طولانى بودن عمر وى را بيان كردهاند[120]، به هر حال آيات قرآن به وقوع اين حملات در زمان گذشته صراحت نداشته و اتفاق نظر مفسران در وقوع هر دو در زمان گذشته، احتمالا ناشى از اين تصور بوده كه با قدرت يافتن مسيحيت و اسلام ديگر احتمال برترىجويى يهوديان نمىرود. البته در آيه 8 اسراء/17 از احتمال اقتدار و سلطهجويى مجدد يهوديان و سركوب دوباره آنان به دست خداوند خبر داده شده كه اشاره ضعيفى به وقوع هر دو رويداد در زمان گذشته دارد: «عَسى رَبُّكُم اَن يَرحَمَكُم و اِن عُدتُّم عُدنا...» ، از همين رو، برخى مفسران از حملات سوم و چهارمى نيز ياد كردهاند.[121]
گروهى كه حمله نخست را به بختنصر نسبت دادهاند، مهاجمان را در وعده دوم انطياكوس يا يكى از ملوك الطوايف بابل يا امپراطور روم دانسته و آنانكه حمله دوم را به وى نسبت دادهاند، جالوت يا سنحاريب را مهاجمان نخست شمردهاند. هرچند از حمله جالوت[122] و سنحاريب[123] در كتاب مقدس ياد شده است؛ ولى تطبيق اين حملات بر آيات نخستين سوره اسراء با توجه به بناى مسجد در عصر داود و سليمان،[124] پس از حمله جالوت و به تصريح آيات در ورود مهاجمان به مسجدالاقصى و همچنين ناتوانى سنحاريب در فتح بيتالمقدس، چندان وجيه نمىنمايد، مگر آنكه اطلاق مسجد را بر تمام ارض مقدس روا بداريم.[125] احتمال تطبيق حمله انطياكوس، پادشاهان ملوك الطوايف بابل يا امپراطور روم بر آيات مورد نظر نيز با توجه به تعبير «قَضَينا» كه بيان از پيغامرسانى وحيانى و قطعى به بنىاسرائيل در كتاب مقدس مىكند[126] و عدم اشاره صريح به چنين حملاتى در عهد عتيق تضعيف مىشود. احتمالا گروهى از مفسران نخستين بر همين اساس و با توجه به وجود پيشگوييها و گزارشهاى بسيار درباره حمله بختنصر و بابليان درعهد عتيق به خصوص دو سِفْر ارميا و اشعيا و همچنين ظهور آيات سوره اسراء بر وحدت فاعل هر دو حمله، بختنصر را مهاجم در هر دو رويداد پنداشتهاند[127]؛ اما فاصله اندك ميان دو حمله بختنصر با توجه به گزارش قرآن از بازگشت قدرت و مكنت يهوديان پذيرش اين سخن را دشوار مىسازد. بسيارى نيز حمله دوم را به دست وى و در پى قتل يحيى دانستهاند[128]، با آنكه قتل يحيى حدود 600 سال پس از بختنصر و در دوره زندگانى حضرت مسيح رخ داده است.[129] اين اشتباه تاريخى احتمالا بر اثر تشابه بخشهايى از داستان حمله بختنصر با ماجراى حملات وسپاسيانوس و فرزندش تيتوس رومى پس از ميلاد مسيح و قتل يحيى، در منابع يهودى براى اين دسته از مفسران اسلامى رخ داده است.[130] نشانههاى ديگرى نيز از اشتباه گرفتن وسپاسيانوس و بختنصر در منابع اسلامى به چشم مىخورد.[131] طغيان بنىاسرائيل در حمله بختنصر مىتواند در مخالفت با احكام تورات، رواج فساد، قتل اشعيا ـ بنا به روايت برخى اسفار غير مشهور عهد عتيق[132] و برخى مفسران اسلامى ـ و حبس ارميا باشد. برخى مفسران از قتل ارميا نيز در زمره عصيانهاى بنى اسرائيل نام برده و حمله بختنصر را در پى آن شمردهاند كه با گزارشهاى عهد عتيق[133] و ديگر روايات اسلامى سازگار نيست.[134] برخى نيز حمله بختنصر را در پى قتل زكريا دانستهاند كه طبق گزارش عهد عتيق متأخر از بختنصر مىزيسته و اشارهاى به قتل وى نيز نشده است.[135] در عين حال نظر بيرونى و ابنخلدون در تطبيق حمله دوم برتيتوس رومى در ميان مفسران معاصر از اقبال بيشترى برخوردار گشته[136] كه از تأييد گزارشهاى تاريخى و حكايات اسفار عهد عتيق تهى نبوده است و به رغم برخى تأملات درباره وحدت فاعل هر دو حمله با گزارش قرآن نيز چندان ناسازگار نمىنمايد. تقارن دو حمله بزرگ مورد نظر قرآن با دو بار ويرانى كامل اورشليم در تاريخ يهود (بار اول در 538 ق. م. به دست بختنصر و بار دوم در 70 م. به دست تيتوس رومى[137]) نيز اين قول را تقويت مىكند. وجود اشارههايى در كتاب مقدس همچون رؤياى دانيال مبنى بر ويرانى اورشليم بر اثر جنگ پس از ظهور مسيح[138]، هشدارهاى ملاكى (آخرين پيامبر نگارنده اسفار عهد عتيق در حدود 416 ق. م.[139]) مبنى بر آمدن خداوند و انتقام از بدكاران و ستمكاران[140] و همچنين پيشگوييهاى عيسى از ويرانى دوباره بيتالمقدس[141] نيز مىتواند مؤيدى ديگر بر وقوع حمله دوم به دست تيتوس باشد. البته حمله انطياكوس سلوكى نيز پس از دوره پيامبرى ملاكى رخ داده كه ويران نشدن اورشليم در اين حمله احتمال تطبيق آن را بر آيات سوره اسراء تضعيف مىكند. گروهى ديگر از معاصران نيز دو رويداد مورد نظر قرآن را بر دو دوره تاريخى ـ پيش از ميلاددر جريان حملات بختنصر و سارگن و پس از ميلاد در جريان حملات روميان ـ و نه بر دو حمله خاص تطبيق كردهاند.[142]
به هر روى برخى تعابير در آيات سوره اسراء، تطبيق مهاجمان را بر امثال بختنصر و تيتوس دشوار مىسازد؛ تعبير «بَعَثنا عَلَيكُم عِبادًا لَنا» (اسراء/17،5) كه از نوعى ظهور در ايمان و ديندارى مهاجمان تهى نيست، برخى مفسران را به اين اظهار نظر واداشته كه در صورت نبود قرينهاى قطعى، گريزى از حكم به ايمان ايشان نيست[143]، با اين حال تلاشى از سوى اين دسته مفسران براى يافتن فردى مؤمن كه به بيت المقدس هجوم برده باشد، صورت نگرفته است.[144] البته واژه «بعث» كه ظهور در مأموريت يافتن آنان در حمله به بيتالمقدس دارد،[145] در مورد امور صرفاً تكوينى نيز به كار رفته[146] و در نتيجه ظهور چندان روشنى در خداپرستى و ايمان ايشان ندارد. احتمالا تلاش برخى مفسران براى تفسير «بَعَثنا» به تمكين و رفع موانع[147] در برابر معناى مشهور ايجاد انگيزه و مأموريت دادن[148] از همين روى بوده است؛ اما تركيب «عِباداً لَنا» با توجه به تعابير مشابه آن در قرآن همچون «عَبدَنا» و «عِبادَنا» كه در غير از موارد مثبت به كار نرفتهاند، ظهور نسبتاً روشنى در ايمان مهاجمان دارد[149]، با اين حال در ادامه آيات از ورود مهاجمان به مسجدالاقصى ياد شده كه در كنار برخى روايات تفسيرى[150] به هتك حرمت آن مكان مقدس اشاره دارد.[151] در اين صورت مىتوان قرينهاى بر رفع ظهور «عِباداً لَنا» يافت، گذشته از اين، تعبير «ثُمَّ رَدَدنا لَكُم الكَرَّةَ عَلَيهِم» (اسراء/17،6) نيز كه به تسلط يافتن بنىاسرائيل اشاره دارد، يافتن مصداقى براى مهاجمان را بيش از پيش دشوار مىسازد، زيرا هرچند صدقيا بر بختنصر شوريد؛ ولى بر وى سلطه نيافت. البته احتمال تسلط يافتن گروهى ديگر (هخامنشيان) بر بابليان و سود جستن بنىاسرائيل از آن با توجه به تركيب «لَكُم الكَرَّةَ» نيز منتفى نيست.[152] بر اثر همين ابهامها، گروهى ديگر از مفسران معاصر با تأكيد بر ظهور آيات در ايمان و وحدت مهاجمان و همچنين تكيه بر تعبير «لَتَعلُنَّ فِىالأَرضِ» كه اشاره به استكبار و عصيانى جهانى دارد و عدم سابقه عصيانى جهان شمول از ايشان وقوع هر دو رويداد را در زمان گذشته به طور كلى انكار كرده و از دو بار افساد ايشان و سركوبى آنان در آينده به دست مسلمانان خبر دادهاند.[153] البته تعبير «علو فى الأرض» در برخى آيات ديگر (قصص/28،4) در طغيانهاى محلى نيز به كار رفته است.[154]
به جز آيات نخستين سوره اسراء، موارد ديگرى نيز در قرآن اشاره به سركوبى يهوديان و ويرانى بيت المقدس دارد.
آيه114 بقره/2 از ديگر آياتى است كه از سوى برخى مفسران در مورد ويرانسازى مسجدالاقصى در حمله بختنصر تفسير شده است.[155] خداوند در اين آيه از خراب كنندگان مساجد الهى به عنوان ستمكارترين مردم ياد مىكند: «و مَن اَظلَمُ مِمَّن مَنَعَ مَسـجِدَ اللّهِ اَن يُذكَرَ فيهَا اسمُهُ وسَعى فى خَرابِها اُولـئِكَ ما كانَ لَهُم اَن يَدخُلوها اِلاّ خائِفينَ ...» . سياقآيات بيشتر با تطبيق آيه مورد نظر بر مسجدالحرام و يهوديان مدينه در جريان تغيير قبله[156] يا مشركان مكه به سبب منع پيامبر از عبادت در كعبه[157] يا منع از برگزارى حج در جريان صلح حديبيه[158] سازگار است. البته برخى مفسران بدون توجه به شأن نزولى خاص، تعبير «مساجد» در آيه را عام شمرده[159] و گروهى نيز به استناد روايتى از اميرمؤمنان، امام على(عليه السلام)«مساجد» را بر همه سطح كره زمين تطبيق كردهاند[160]؛ همچنين دستهاى از مفسران، شهر ويرانى را كه مرگ 100 ساله و حيات مجدد ارميا يا عزير نبى در آن رخ داده (نك:259 بقره/2) همان بيتالمقدس ويران شده به دست بختنصر پنداشتهاند.[161] آيه 167 اعراف/7 نيز از سوى برخى مفسران در مورد تسلط بختنصر بر يهوديان بيان شده است.[162] در اين آيه از اعلام خداوند به يهوديان مبنى بر تسلط گروهى بر ايشان تا روز قيامت ياد شده است: «و اِذ تَاَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبعَثَنَّعَلَيهِم اِلى يَومِ القِيـمَةِ مَن يَسومُهُمسوءَالعَذابِ...» . ديگران با توجه به اينكه بختنصر نمىتوانسته تا قيامت بر آنها سلطه يابد، اين آيه را بر امت حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)تطبيق كردهاند.[163] و بالاخره آخرين مورد دشمنى برخى با جبرئيل در آيه 97 بقره/2 است كه برخى روايات تفسرى آن را بر بنى اسرائيل منطبق دانستهاند.
طبق اين روايات، عداوت مذكور از نزول پيامهاى عذاب و جنگ از سوى جبرئيل و همچنين بازداشتن دانيال از كشتن بختنصر در كودكى نشئت يافته است.[164]
افزون بر گزارشهاى قرآنى، اطلاعات تاريخى بىپايهاى نيز از برخى مفسران و مورخان نخستين درباره بختنصر نقل شده است. اين گزارشها با داستانِ يافتن نوزادى در كنار بتى و ناميدن وى به بختنصر به معناى فرزند بت «نصّر» آغاز شده[165]. سپس چگونگى به قدرت رسيدن وى پس از دورهاى فلاكت و بدبختى در جريان ملاقاتش با فردى يهودى يا پيامبرى از بنىاسرائيل ذكر مىشود.[166] در منابع ايرانيان قبل از اسلام نيز به حملهلُهراسپ، پادشاه كيانى به همراهى بخت نرسيه (نامفارسى شده بختنصر[167]) به بيتالمقدس اشاره شده[168] كه احتمالا منشأ الهام مورخان اسلامى در معرفى بختنصر به عنوان مرزبان ممالك غربى لُهراسپ و كارگزار او در فتح اورشليم بوده است.[169] گروهى نيز سعى در ارائه شجرهنامهاى پارسى براى وى كردهاند[170]، به هر حال در منابع تاريخى اسلامى بسيار اندك از وى به عنوان پادشاهى مستقل ياد شده است.[171]
2. حمله به اعراب:
در آيات 11 - 15 انبياء/21 از مردمانى ستمگر ياد شده كه خداوند محل سكونت آباد و پرناز و نعمتشان را درهم شكسته، آنان را از بيخ وبن برمىكند: «و كَم قَصَمنا مِن قَريَة كانَت ظالِمَةً ... حَتّى جَعَلنـهُم حَصيدًا خـمِدين» . برخى تفاسير با اعتماد بر رواياتى از مفسران نخستين «حَصيدًا خمِدين» را به معناى قتل عام با شمشير[172] و نه بر اثر نزول عذاب الهى[173] دانستهاند. اين گروه، آيات مورد نظر را در مورد حمله بختنصر به «حضور» يا «حضوراء» در يمن به سبب قتل پيامبرى به نام «شعيببن ذى مهرم» تفسير كردهاند.[174] اندكى نيز حضوراء را در حجاز از سوى شام بيان كردهاند.[175]مورخان اسلامى نيز داستانهاى بسيارى در اين رابطه ارائه دادهاند[176]، به هر حال ماجراى حمله بختنصر به حضوراء به احتمال زياد از گزارش سفر ارميا[177]مبنى بر حمله بختنصر به حاصور و قيدار در باديه شرق فلسطين[178] اقتباس شده و تشابه اسمى حاصور به حضوراء سبب اشتباه راويان اسلامى بوده است[179]؛ همچنين اشاره به واداشتن بختنصر توسط ارميا براى حمله به حضوراء در برخى منابع اسلامى[180] و تشابه بسيار گزارش عهد عتيق با برخى عبارات اينگونه روايات، اين فرضيه را قوت مىبخشد، گذشته از اين، دورى مكانى فراوان بابل ازيمن احتمال وقوع چنين حملهاى را تضعيف مىكند.[181]منابع
آثارالباقيه؛ الاحتجاج؛ اعلام القرآن؛ انوارالتنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى؛ بابل تاريخ مصوّر؛ بحارالانوار؛ البدء والتاريخ؛ البداية والنهايه؛ تاريخ ابنخلدون؛ تاريخ الامم والملوك، طبرى؛ تاريخ ايران باستان؛ تاريخ بابل از تأسيس سلطنت تا غلبه ايران؛ تاريخ تمدن (مشرق زمين گاهواره تمدن)، تاريخ جامع اديان؛ تاريخ سيستان؛ تاريخ ملل قديم آسياى غربى؛ تاريخ هرودت؛ تاريخ اليعقوبى؛ تجارب الامم؛ التعريف والاعلام؛ تفسير التحرير والتنوير؛ تفسير عبد الرزاق؛ تفسيرالقرآن العظيم، ابنكثير؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ تفسير مجاهد؛ التفسير المنسوب الى الامام العسكرى(عليه السلام)؛ تفسير من وحى القرآن؛ تفسير نمونه؛ توراة اليهود؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامعلاحكام القرآن، قرطبى؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روضالجنان و روح الجنان؛ زادالمسير فى علم التفسير؛ الصحيح من سيرةالنبى الاعظم(صلى الله عليه وآله)؛ علل الشرايع؛ فتح البارى شرح صحيح البخارى؛ فتحالقدير؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ فرهنگ فارسى؛ فى ظلال القرآن؛ قاموس كتاب مقدس؛ الكامل فى التاريخ؛ كتاب مقدس؛ كشف الاسرار و عدةالابرار؛ كوروش كبير (ذوالقرنين)؛ كيانيان؛ لسان العرب؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ المعارف؛ معجم ما استعجم من اسماء البلاد والمواضع؛ المفصل فى تاريخ العرب قبلالاسلام؛ مقارنة الاديان اليهوديه؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نبوخذ نصر الثانى؛ نخستين انسان و نخستين شهريار در تاريخ افسانهاى ايرانيان؛ نزهةالقلوب.Britanica.
Judaica.
Judaica.
محمد جواد معمورى
[32]. نبوخذنصرالثانى، ص54؛
Britanica: Nebuchadrezzer.
[33]. Judaica, Vol.12.P.912؛ كتابمقدس، دوم پادشاهان، 24: 25؛ ارميا 24: 1.
[34]. المعارف، ص46؛ تاريخ طبرى، ج1، ص316؛ فرهنگ فارسى، ج5، ص246، «بخت نصر».
[35]. تاريخ ملل قديم آسياى غربى، ص156، 183ـ184، 284.
[36]. كتاب مقدس، دوم پادشاهان، 24ـ25؛ دوم تواريخ، 36؛ ارميا، مراثى ارميا؛ دانيال نبى؛ عزرا.
[37]. كتاب مقدس، اول پادشاهان، 11 : 29 - 40؛ 12: 1-24؛ تاريخ تمدن، ج1، ص368.
[38]. تاريخ جامع اديان، ص519ـ520.
[39]. كتاب مقدس، دوم پادشاهان، 22 : 8.
[40]. قاموس كتاب مقدس، ص40ـ41؛ تاريخ جامع اديان، ص521ـ526.
[41]. قاموس كتاب مقدس، ص366، 320ـ321، 609؛ توراةاليهود، ص139، 143.
[42]. تاريخ ايران باستان، ج1، ص377، 382؛ كتاب مقدس، دوم پادشاهان 25 : 22ـ23؛ عزرا : 1 - 8؛ نحميا 2: 6ـ7.
[43]. تاريخ ايران باستان، ج1، ص188ـ194؛ نبوخذ نصرالثانى، ص41، 46، 49.
[44]. تاريخ ايران باستان، ج1، ص191ـ194؛ تاريخ بابل از تأسيس، ص266.
[45]. Judaica, Vol. 12 , P . 913.
[46]. تاريخ ايران باستان، ج1، ص191ـ193؛ نبوخذ نصر الثانى، ص51ـ52.
[47]. كتاب مقدس، دوم پادشاهان، 23: 29.
[48]. همان: 34.
[49].Judaica, Vol.12,P.913 ؛ نبوخذ نصرالثانى، ص52، 59؛ تاريخبابل از تأسيس، ص266.
[50]. نبوخذ نصر الثانى، ص62.
[51]. همان، ص61، 63ـ64. Jucaica, Vol.12, 913
[52]. قاموس كتاب مقدس، ص366.
[53]. همان؛ بابل تاريخ مصور، ص196.
[54]. نبوخذ نصرالثانى، ص64ـ65 .Judaica, vol. 12 , P. 913
[55]. كتاب مقدس، ارميا، 49 : 28.
[56]. نبوخذ نصر الثانى، ص66.
[57]. همان، ص67.
[58]. همان، ص68؛ تاريخ ايران باستان، ج1، ص192.
[59]. قاموس كتاب مقدس، ص320.
[60]. نبوخذ نصر الثانى، ص67ـ69.
[61]. همان، ص69؛ كتاب مقدس، دوم پادشاهان، 24: 17.
[62]. كتاب مقدس، دوم پادشاهان، 24 : 13؛>
Judaica, Vol. 12, P. 913.
[63]. همان: 14.
[64]. همان، ارميا، 52 : 28.
[65]. نبوخذ نصر الثانى، ص72؛
Judaica, Vol. 12, P. 913.
[66]. همان، ص69ـ70.
[67]. همان، ص71.
[68]. همان، ص72ـ74؛ تاريخ ايران باستان، ص193؛
.Judaica , Vol . 12 , P . 913
[69]. كتاب مقدس، دوم پادشاهان، 25.
[70]. تاريخ جامع اديان، ص527.
[71]. جامع البيان، مج9، ج15، ص56؛ البدء والتاريخ، ج3، ص115ـ116؛ كورش كبير، ص216.
[72]. كتاب مقدس، دوم پادشاهان، 25 : 11ـ12.
[73]. همان، ارميا، 52 : 29.
[74]. نبوخذ نصر الثانى، ص82.
[75]. كتاب مقدس، ارميا، 4: 5-10؛ 6: 1-9، 22-27؛ 15 : 1ـ9 و....
[76]. همان، 27 : 6- 8، 17؛ 38: 17 ـ 18.
[77]. تاريخ جامع اديان، ص527ـ528؛ تاريخ تمدن، ج1، ص378.
[78]. نبوخذنصرالثانى، ص99، 110؛ تاريخ هرودت، ج1، ص178ـ179، 260 - 263.
[79]. بابل تاريخ مصور، ص199.
[80]. تاريخ تمدن، ج1، ص140.
[81]. همان، ص381.
[82]. جامعالبيان، مج3، ج3، ص47؛ مج9، ج15، ص32؛ روضالجنان، ج12، ص174.
[83]. تاريخ طبرى، ج1، ص314؛ الكامل، ج1، ص256.
[84]. كتاب مقدس، دوم پادشاهان، 19 : 35ـ36.
[85]. مجمعالبيان، ج6، ص616؛ تفسير ابنكثير، ج3، ص28.
[86]. تفسير ابنكثير، ج3، ص28.
[87]. جامعالبيان، مج3، ج3، ص48؛ البداية والنهايه، ج2، ص30.
[88]. تاريخ طبرى، ج1، ص325؛ جامعالبيان، مج9، ج15، ص56؛ البدءوالتاريخ، ج3، ص115ـ116.
[89]. جامعالبيان، مج9، ج15، ص56؛ البداية والنهايه، ج2، ص30.
[90]. تاريخ يعقوبى، ج1، ص66؛ الكامل، ج1، ص267.
[91]. اعلامالقرآن، ص968.
[92]. كتاب مقدس، دانيال، 4: 30 - 32.
[93]. تاريخ يعقوبى، ج1، ص66؛ الكامل، ج1، ص267.
[94]. نخستين انسان، ج2، ص400؛ المفصل، ج1، ص352؛ تاريخطبرى، ج1، ص317ـ318.
[95]. تفسير قرطبى، ج10، ص65.
[96]. كتاب مقدس، ارميا، 7 : 9.
[97]. كتاب مقدس، اشعيا، 1 : 2ـ5؛ ارميا، 5 : 1ـ3؛ 7 : 1ـ11.
[98]. همان، ارميا، 23 : 9 - 18.
[99]. الميزان، ج13، ص38؛ من وحى القرآن، ج14، ص33.
[100]. مجمعالبيان، ج6، ص614؛ روض الجنان، ج12، ص161.
[101]. التحرير والتنوير، ج13، ص28ـ29؛ الفرقان، ج15، ص32.
[102]. كتاب مقدس، دانيال 9: 12ـ13، 26.
[103]. همان، 9: 12ـ27.
[104]. تفسير عبدالرزاق، ج2، ص291؛ جامعالبيان، مج9، ج15، ص37؛ روض الجنان، ج12، ص162.
[105]. جامعالبيان، مج9، ج15، ص37ـ38؛ روضالجنان، ج12، ص162.
[106]. تفسير عبدالرزاق، ج2، ص291؛ تفسير قمى، ج1، ص113ـ114؛ جامع البيان، مج3، ج3، ص48؛ مجمعالبيان، ج6، ص616ـ617.
[107]. مجمعالبيان، ج6، ص616؛ روضالجنان، ج12، ص164.
[108]. Britanica: antiachus IV Epiphanes.
[109]. روح المعانى، مج9، ج15، ص30.
[110]. آثار الباقيه، ص466؛ تاريخ ابنخلدون، ق 1، ج2، ص116.
[111]. Britanica : titus.
[112]. مجمع البيان، ج6، ص617؛ تفسير بيضاوى، ج2، ص435.
[113]. تفسير بيضاوى، ج2، ص435.
[114]. المعارف، ص47؛ التعريف والاعلام، ص177.
[115]. مجمعالبيان، ج6، ص614؛ تفسير بيضاوى، ج2، ص435؛ البدء والتاريخ، ج3، ص118؛
Judaica, Vol. 12, P. 916.
[116]. تفسير بيضاوى، ج2، ص435؛ تفسير قمى، ج1، ص115؛ مجمعالبيان، ج6، ص617.
[117]. تفسير بيضاوى، ج2، ص435؛ زاد المسير، ج5، ص11.
[118]. الميزان، ج13، ص43؛ التحرير والتنوير، ج13، ص38؛ الصحيح من سيره، ج3، ص37.
[119]. تفسير مجاهد، ج1، ص357ـ358؛ المعارف، ص47؛ بحارالانوار، ج14، ص364ـ365.
[120]. بحارالانوار، ج14، ص355.
[121]. تفسير عبدالرزاق، ج2، ص291؛ روض الجنان، ج12، ص164؛ فى ظلال القرآن، ج4، ص2214.
[122]. كتاب مقدس، سموئيل اول، 17 : 19 - 51.
[123]. همان، دوم پادشاهان، 18 : 13 - 37.
[124]. همان، اول پادشاهان، 6؛ تاريخ ابنخلدون، ج1، ص354.
[125]. مجمع البيان، ج6، ص616؛ الميزان، ج13، ص42.
[126]. التفسير الكبير، ج7، ص299؛ الميزان، ج13، ص38.
[127]. تفسير مجاهد، ج1، ص357ـ358؛ المعارف، ص47؛ بحارالانوار، ج14، ص364ـ365.
[128]. مجمع البيان، ج6، ص617؛ زادالمسير، ج5، ص9؛ بحارالانوار، ج14، ص355.
[129]. آثار الباقيه، ص466؛ روح المعانى، مج9، ج15، ص30؛ قاموس كتاب مقدس، ص965.
[130]. Judaica,Vol . 12 P. 914,915؛ آثارالباقيه، ص466.
[131]. Judaica, vol. 12. p. 917 Britanica: Vespasianتفسيرقمى، ج1، ص114ـ115؛ تاريخ طبرى، ج1، ص319ـ320.
[132]. قاموس كتاب مقدس، اشعيا، ص71.
[133]. كتاب مقدس، ارميا، 39 : 11 - 13.
[134]. جامعالبيان، مج3، ج3، ص48؛ البداية والنهايه، ج2، ص31.
[135]. البدء والتاريخ، ج3، ص118؛ قاموس كتاب مقدس، ص443ـ444.
[136]. التحرير والتنوير، ج13، ص29، 38؛ الميزان، ج13، ص45.
[137]. مقارنة الاديان، ج1، ص93ـ95.
[138]. كتاب مقدس، دانيال، 9: 25ـ27.
[139]. قاموس كتاب مقدس، ص830ـ831.
[140]. كتاب مقدس، ملاكى، 3 : 1ـ6.
[141]. همان، مرقس، 13 : 1 ـ 7.
[142]. التحرير و التنوير، ج13، ص29؛ مقارنة الاديان، ج1، ص91، 94ـ95.
[143]. نمونه، ج12، ص31ـ32.
[144]. تاريخ تمدن، ج1، ص284.
[145]. الفرقان، ج15، ص40؛ الصحيح من سيره، ج3، ص39.
[146]. التحرير والتنوير، ج13، ص30؛ الميزان، ج13، ص39.
[147]. مجمعالبيان، ج6، ص615؛ روض الجنان، ج12، ص162.
[148]. التفسيرالكبير، ج20، ص155ـ157.
[149]. الصحيح من سيره، ج3، ص38ـ39؛ الميزان، ج13، ص39ـ40؛ من وحى القرآن، ج14، ص34.
[150]. علل الشرايع، ج2، ص319.
[151]. فى ظلالالقرآن، ج4، ص2214؛ الميزان، ج13، ص42.
[152]. الميزان، ج13، ص45.
[153]. الصحيح من سيره، ج3، ص47 - 49؛ الفرقان، ج15، ص35.
[154]. التفسيرالكبير، ج7، ص299؛ التحرير والتنوير، ج13، ص30؛ الميزان، ج13، ص38.
[155]. جامعالبيان، مج1، ج1، ص696ـ697؛ مجمعالبيان، ج1، ص360؛ زادالمسير، ج1، ص116.
[156]. التفسيرالكبير، ج4، ص11.
[157]. جامعالبيان، مج1، ج1، ص697؛ الميزان، ج1، ص257ـ258.
[158]. مجمع البيان، ج1، ص361؛ زادالمسير، ج1، ص134.
[159]. التفسير الكبير، ج4، ص11.
[160]. مجمع البيان، ج1، ص361.
[161]. تفسير قمى، ج1، ص113ـ117؛ جامع البيان، مج3، ج3، ص43 - 48؛ الكامل، ج1، ص269ـ270.
[162]. تفسير قرطبى، ج7، ص197.
[163]. جامع البيان، مج6، ج9، ص137ـ138؛ تفسير قرطبى، ج7، ص197.
[164]. تفسير منسوب به امامعسكرى(عليه السلام)، ص448؛ الاحتجاج، ج1، ص93ـ94؛ بحارالانوار، ج39، ص103.
[165]. لسان العرب، ج14، ص162، «نصر».
[166]. تاريخ طبرى، ج1، ص319ـ320؛ روض الجنان، ج12، ص176؛ الكامل، ج1، ص261.
[167]. المعارف، ص652؛ تجاربالامم، ج1، ص26.
[168]. كيانيان، ص136ـ137، 156.
[169]. تاريخ طبرى، ج1، ص316؛ مروجالذهب، ج1، ص235؛ تجارب الامم، ج1، ص26.
[170]. تاريخ طبرى، ج1، ص317؛ تاريخ سيستان، ص34ـ35؛ نزهةالقلوب، ص91.
[171]. تاريخ سيستان، ص34ـ35؛ تاريخ طبرى، ج1، ص317؛ نزهةالقلوب، ص104.
[172]. تفسير عبدالرزاق، ج2، ص383؛ جامعالبيان، مج10، ج17، ص13؛ التبيان، ج7، ص235.
[173]. التبيان، ج7، ص235؛ مجمعالبيان، ج7، ص76.
[174]. كشف الاسرار، ج6، ص216؛ تفسير قرطبى، ج11، ص182؛ فتحالقدير، ج3، ص403ـ404.
[175]. فتح البارى، ج8، ص331.
[176]. كتاب مقدس، ارميا، 49 : 27ـ28.
[177]. تاريخ طبرى، ج1، ص326ـ327؛ معجم ما استعجم، ج2، ص90؛ الكامل، ج1، ص271ـ272.
[178]. المفصل، ج1، ص350.
[179]. قاموس كتاب مقدس، ص308؛ المفصل، ج1، ص351.
[180]. تفسير قرطبى، ج11، ص182.
[181]. المفصل، ج1، ص352.